پُمپونیو دی الجِریو
دی الجِریو، دانشجوی حقوق دانشگاه پادوآ بود که به خاطر عقایدش به دادگاه تفتیش عقاید فرا خوانده شد. وی که در روز دادگاه با لباس دانشجویی در جایگاه حاضر شد تا نشان دهد در قوارهی یک دانشجو، حق تفحص و جستجو در مفاهیم را دارد، معتقد بود که هیچ کس نباید عقاید مذهبی خود را محدود به چارچوب یک کلیسای خاص کند.
زمانی که در زندان به سر می برد، تقاضای عفو و توبه را رد کرد و نوشت که در زندان به آرامش و امید دست یافته است. پس از یک سال، وی برای اجرای حکم مجازاتش به رم تحویل داده شد و همان زمان، وی پیشنهاد راهبی را که میخواست از روی ترحم او را خفه کند، رد کرد!
به سال 1556، الجِریو در روغن داغ انداخته شد (برخی منابع از سوزاندن وی خبر دادهاند). شاهدان گفتهاند پانزده دقیقه طول کشید تا وی سوخت و جان داد و در تمام این مدت، خاموش بود.
جوردانو برونو
جوردانو برونو کشیش، فیلسوف و کیهانشناس ایتالیایی قرن شانزدهم بود که به وحدت وجودی اعتقاد داشت و زمان را بیپایان میدانست. او خدا را خارج از جهان نمیدانست و بهترین راه پرستش او را، شناخت قوانین طبیعت میدانست. برونو روح را عنصری فناناپذیر میدانست. دیرتر، فیلسوف مشهور هلندی باروخ اسپینوزا از او تاثیر گرفت و فلسفهی همه خدایی را پایهگذاری کرد.
جوردانو برونو خود را همشهری و خادم جهانیان و فرزند خورشید و زمین میخواند. وی در ۱۴ سالگی وارد خانقاه شد و به سرعت علوم مربوط به اسکولاستیسم را فرا گرفت و به زودی به پوچی آن پی برد و از آن روی تابید و شروع به تبلیغ افکار مخصوص به خود نمود و همین امر موجب خشم کلیسا شد. پس برونو به پاریس فرار کرد و در آنجا هانری سوم او را به عنوان سفیر کبیر فرانسه به انگلستان گسیل داشت. در سال ۱۵۹۱ به دعوت جووانی موچینگو به ونیز رفت ولی آنجا گرفتار سازمان تفتیش عقاید مذهبی شد.
جوردانو برونو به خاطر عقایدش که مخالف تعلیمات کلیسای کاتولیک بود، به حکم دادگاه تفتیش عقاید و با موافقت پاپ کلمنت هشتم، در شهر رم به دیرکی بسته و سوزانده شد. بسیاری او را نخستین شهید علم میدانند.
کازیمیر لِشتینسکی
لِشتینسکی نجیبزاده، مالک و فیلسوف لهستانی بود که وی را نخستین خداناباور لهستانی میدانند. هیچ یک از نوشتههای وی امروز در دسترس نیست زیرا همگی همراه خود وی، سوزانده شدند.
هنگامی که یکی از بدهکاران وی بر حسب تصادف حاشیهنویسی وی را در یک رساله دید، دردسرهای وی شروع شد. لشتینسکی نوشته بود «پس اینجوری خدایی وجود ندارد»… بدهکار وی، کتاب را نزد اسقف شهر برد و وی، کازیمیر را متهم به بیخدایی کرد.
در سال 1639، وی به دادگاه برده شد و متهم به ارتداد شد. لشتینسکی اتهامات را پذیرفت، درخواست عفو نمود، بر زمین افتاد و توبه کرد اما از آنجا که مدعیان وی، حتی حق دفاع او را مشروع نمیدانستند، گناهکار دانسته و به مرگ محکوم شد.
اسقف زالوسکی در خاطراتش چنین نوشت که: ”پس از حکم، وی به جلاد سپرده شد تا با میلهی آهنی گداخته، زبان و دهان وی را پاره پاره کرد، سپس دستانش را به آرامی بر آتش سوزان برشته نمود، و آنگاه کتابهای کفرآمیز و سپس تن نجس وی را به آتش افکند. باشد که چنین کفارهای بر مرتدان و بیخدایان روا داشته شود!“
خاکستر بدن سوختهی لشتینسکی نیز جمعآوری شد و با یک توپ جنگی، به آسمان شلیک شد.
لوچینیو وانینی
وانینی، روشنفکر ایتالیایی دوران رنسانس بود که در در رم، فلسفه و الهیات خواند. وی سپس در ناپل به تحصیل در علم فیزیک پرداخت. بعد به پادوآ رفت، آنجا به کسوت کشیشی در آمد و حقوق آموخت. وی که تحت تاثیر الکساندریستها قرار داشت، به شکلی مرموز بر این نظریه پافشاری میکرد که انسان نتیجهی تکامل میمون است!
وی پس از پوشیدن جامهی کشیشی، به سفر در اروپا و نشر عقاید خویش پرداخت. گرچه رهبران مذهبی گاه برای وی مشکلاتی به وجود میآوردند، اما او کوشید با نوشتن کتابی در رد نظرات خدا ناباوران، دل ایشان را به دست آورد، گرچه امروزه بر این عقیدهاند که وی خود یک خداناباور بود چون دومین کتاب وی، به مباحثی میپردازد که با نظریات کتاب نخست وی منافات کامل دارد.
پس از انتشار دومین کتابش، وی به ارتداد متهم شد، دستگیر و در تولوز دادگاهی شد. وانینی به دلیل خداناباور بودن به مرگ محکوم شد، زبان وی را از حلقش بیرون کشیدند، بر دیرک چوبی وی را بسته و خفهاش کردند و پیکرش را در آتش سوزاندند.
اِتین دوله
وی که نخستین شهید رنسانس نامیده میشود، دانشمندی انسانگرا (اومانیست) بود که به خاطر رد تثلیث مسیحی، شهرت دارد. برخی وی را فرزند نامشروع فرانسوای اول، پادشاه فرانسه میدانند.
پس از پایان تحصیلاتش در پاریس و پادوآ، اتین دوله به تولوز نقل مکان کرد، جایی که خُلق و خوی غیر مذهبی و رفتار جدلآمیزش، سبب شد از آنجا تبعید شود. وی سپس به لیون رفت، آنجا به قتل غیر عمد یک نقاش متهم شد اما با فرمانِ عفو پادشاهی، از زندان رهایی یافت.
پس از آزادی، وی به کار نشر و چاپ روی آورد اما سه بار به اتهام نشر افکار خدا ناباورانه به زندان افکنده شد: دو بار به خاطر انتشار متون کالوینیستی و یک بار به خاطر انتشار متنی از افلاطون که جاودانگی روح را زیر سوال میبُرد. به سال 1546 دانشکدهی الهیات سوربن وی را به ارتداد محکوم نمود و او پس از شکنجه شدن، در پاریس زنده زنده بر تیرک خشم کلیسا سوزانده شد.
گرچه اتین دوله از نشر متون مذهبی و تحلیلهای دینی ابایی نداشت، ولی خلق و خوی دشمنپرور وی، او را رو در روی کلیساهای کاتولیک و پروتستان قرار داد… با این همه، آنچه مقامات مذهبی را به اعدام وی وا داشت، این بود که وی جسارت کرده و برای خود میاندیشید!
میگل سِروِتوس
میگل سروتوس، دانشمند و یکتاپرست اسپانیاییِ قرن شانزدهم بود. وی که در علوم مذهبی، ریاضیات، ستارهشناسی، جغرافیا و داروسازی نبحر داشت، به سبب عقاید غیر ارتدوکس خویش، از سوی کلیسای مسحیت مورد سرزنش قرار گرفت.
سروتوس به خاطر عقاید نوینش در مورد تثلیث مسیحی، از سوی دادگاه تفتیش عقاید دستگیر و محاکمه شد. وی اما موفق شد از زندان خود در لیون فرانسه بگریزد و پیکرهی عروسکی وی به صورت تمثیلی سوزانده شد.
اما از آنجا که عقاید وی خشم پروتستانها را نیز برانگیخته بود، وی جای زیادی برای پنهان شدن نداشت. او سرانجام به سال 1553 در ژنو دستگیر، به جرم بدعتگذاری در امر تثلیث و تعمید محکوم و زنده زنده در آتش سوزانده شد. مرگ وی، تا مدتها، مناظرات بسیاری در مورد حکم مرگ مرتدان را به همراه داشت.
یان هووس
کشیش چک و از چهرههای پیشروی جریان اصلاحات پروتستانیسم بود. وی که دانشآموختهی دانشگاه پراگ بود، به سال 1400 به کسوت کشیشی در آمد.
هنگامی که هووس دست به ترجمهی اثر اصلاحطلب انگلیسی جان ویکلیف، ”تریالوگوس“، زد با اسقف پراگ دچار اختلاف شد. جان ویکلیف معتقد بود که یک رهبر فاسد و گنهکار از شرایط رهبری عزل میشود. به پیروی از وی، یان هوس به نقد رفتار رهبران مذهبیِ همعصر خویش پرداخت.
هوس که حمایت عامهی مردم و امپراتور روم را با خود داشت اما، با تغییر فضای سیاسی دچار مشکل شد. پاپ ژان 23ام وی را تکفیر کرد و حکم به سوزاندن کتب وی داد. هوس در قلعهای انزوا گزید اما در همان حال به نوشتن و نقد رهبران مذهبی پرداخت که ادعا میکرد دیگر روحانیون، معصوم و مبرا از خطا نیستند.
به سال 1414 امپراتور روم زیگیسموند، با اهدای اماننامهای، وی را به شورای کنستانس دعوت نمود تا آنجا از خود دفاع کند. اما با ورود وی، دفاعیات وی مورد قبول واقع نشد، سپس دستگیر و به زندان افکنده شد. یان هوس در شورای مذهبی کلیسا به ارتداد محکوم و در سال 1415، در حالی که از رد عقاید خویش سر باز میزد، بسته به دیرک چوبی، زنده زنده در آتش سوزانده شد.
چکو دِآسکولی
این شاعر، فیزیکدان، استاد ریاضی و ستارهشناس ایتالیایی که در داشنگاه بولونیا به تدریس میپرداخت، به سبب کتاب خویش L’Acerba شهرت یافت.
دِآسکولی که زمانی در خدمت پاپ ژان بیست و دوم بود و با شاعر معروف فلورانسی دانته دوست شده بود، نخستین بار با نوشتن نقدی بر نوشتهی ژان دِ ساکروبوسکو در بابِ به خدمت گرفتن شیاطین و ارواح خبیثه، به کفرگویی متهم شد وبه پرداخت جریمهی نقدی محکوم شد.
دِآسکولی برای فرار از این مجازات به فلورانس مهاجرت کرد و آنجا به مخالفت با نظرات شاعران و فیزیکدانهای دیگر پرداخت که دشمنیهای بسیار با وی برانگیخت. سرانجام وی دوباره به جرم ارتداد و کفرگویی در دادگاه تفتیش عقاید محاکمه شد و در سن 70 سالگی بر دیرک چوبین به آتش خشم کلیسا سپرده شد.
پیترو دیآبانو
دیآبانو فیلسوف، پزشک، ستارهشناس و نویسندهی ایتالیایی بود که جادونامهای را به وی نسبت داده و او را به جادوگری متهم ساختند.
دیآبانو پس از آموختن زبان یونانی در قسطنطنیه، در پاریس دکترای فلسفه و مدرک پزشکی خویش را دریافت کرد. در همان زمان وی با برخی از بزرگان آن روزگار نیز آشنا شد.
خواه به خاطر ثروت وی و خواه به خاطر ایمان او به دانش ستارهشناسی، دیآبانو به سرعت در معرض اتهام جادوگری قرار گرفت. این داستان بر سر زبانها بود که هر پولی وی خرج میکند به صورتی اسرارآمیز به کیسهی او بر میگردد. صومعهی دومینیکن سنت ژاک از وی به جرم جادوگری شکایت کرد و گرچه وی چند بار مکان زندگیاش را تغییر داد، اما دادگاه تفتیش عقاید وی را دو بار محاکمه کرد.
دیآبانو در اولین دادگاه خویش تبرئه شد، اما بار دوم به جرم عدم باور به وجود ارواح و شیاطین، دستگیر و محاکمه شد. هنوز حکم وی ابلاغ نشده بود که دی آبانو در زندان درگذشت. دوستان وی برای جلوگیری از سوزاندن جسد وی به دست کلیسا، پیکر وی را از زندان دزدیده و به خاک سپردند. با اینهمه، مردان خدا پیکرهای چوبین از وی ساختند و آن را به جرم ارتداد آتش زدند. البته این پایان ماجرا نبود. کتابهای وی چهل سال پس از مرگش دوباره دادگاهی شدند و کلیسا حکم به سوزاندن و انهدام آنها داد. جسد وی نبش قبر شد و استخوانهای این دانشمند ایتالیایی، به همراه کتابهایش سوزانده شد تا خدایان خشنود شوند.
مایستر اِکهارت
یوهانس اِکهارت دینشناس، شاعر، عارف و سخنور آلمانی بود که تاثیر وی بر ادبیات آلمان را همتای تاثیر دانته بر زبان ایتالیایی میدانند. وی که در صومعههای فرقهی دومینیکن به تحصیل پرداخته بود، در نوشتههایش به نزدیکی روح بشری به پروردگار میپردازد.
اصرار اکهارت بر نزدیکی و ارتباط با طبقات عامه، موجب مشکوک شدن اعضای محافظهکار کلیسا به وی شد. آنها وی را متهم به ارتباط با فرقهی ”بگاردز“ (که انسانهای کامل را بری از گناه میدانستند) کردند. اکهارت در سال 1326 میلادی به دادگاه تفتیش عقاید فراخوانده شد اما وی اصرار داشت که توسط خود پاپ ژان بیست و دوم محاکمه شود. او به این منظور سفری طولانی را به آوینیون آغاز کرد تا به ملاقات پاپ برود اما پیش از آن که محاکمهی او به انجام برسد، درگذشت. از نحوهی مرگ وی اطلاع دقیقی در دست نیست اما پاپ ژان 27ام بیشتر کتابهای اکهارت را حرام اعلام کرد و آنها سوزانده شدند.
ویلیامِ اُکامی
ویلیام اهل اُکام، از راهبان صومعهی فرانسیسکن و یکی از فیلسوفان برجستهی قرون وسطا بود. از وی نوشتههای مهمی به جای مانده و قواعدی را بنا نهاده است که به ”تیغ اُکام “ مشهورند. وی عقیده داشت هرگاه دو نظریهی رقیب، یک مفهوم را بیان کنند، باید نظریهی سادهتر را پذیرفت.
برخی نظرات او مخالف دخالت پاپ و کلیسا در امور داخلی دولتها است که همین، سبب تنش میان وی و کلیسا شد. به سال 1323 میلادی، وی مجبور شد در برابر دادگاه از عقایدش دفاع کند و همان زمان، اشخاصی ناشناس وی را به ارتداد متهم کردند.
ویلیام سال بعد به آوینیون فرا خوانده شد تا از نظراتش دفاع کند. در آن زمان، صومعهی فرانسیسکن و کلیسا اختلاف پیدا کرده بودند: فرقهی فرانسیسکن مسیحیت را فارغ از تجملات و مادیات میپسندید و تسلط کلیسا بر زر و زور را نادرست میدانست. پس کلیسا از اُکام خواست در این مورد نظر خویش را بیان کند. ویلیام اُکامی نظر فرقهی فرانسیسکن را تایید کرد و اعمال اقتصادی کلیسا را مردود دانست و حتی گامی فراتر نهاده و پاپ ژان بیست و دوم را مرتد خواند.
به این دلیل وی به سال 1328 مجبور به فرار از آوینیون شد وکلیسا وی را تکفیر کرد. وی تا آخر عمر در حمایت امپراتوری روم به سر برذ.
هیپاتیا
هیپاتیا فیلسوف زن نوافلاطونی ونخستین زن برجستهی ریاضیدان و آخرین کتابدار کتابخانهی اسکندریه بود. او استاد فلسفه و ریاضی در شهر اسکندریه بود که در دوران حکومت روم بر مصر در اسکندریه زندگی میکرد و در ستارهشناسی تبحر داشت.
هیپاتیا رسالههای فراوانی در زمینه ریاضیات نوشت که بسیاری از آنها در زمان یورش مردم به معبد سراپیس اسکندریه از بین رفت. همچنین او در حل مسائل جبر و هندسه راهحلهای جدیدی ارائه کرد که تا عصر دکارت، نیوتن و لایب نیتز ریاضیات از آن حد که هیپاتیا تدریس میکرد فراتر نرفت.
هیپاتیا نظریههای نوافلاطونی و آثار ارسطو را در موزهِی اسکندریه تدریس میکرد. نامداران بسیاری در کلاسهای تدریس او شرکت میجستند و به دفاع از نظریات او میپرداختند. هیپاتیا نقشهای به نام ”جهاننمای مسطحنما“ اختراع کرد که ستارهها و حرکت آنها را روی آسمان نشان میداد. اسطرلاب اختراعی او تا قرن هجدهم مورد استفادهی دریانوردان بود.
هیپاتیا در حقیقت همهی انگارههای کلیسا را در مورد زمین را واژگون کرد، زیرا این ایدهی وی در تضاد کامل با متون کتاب مقدس و نظریات رهبران کلیسا بود. دانشهایی که هیپاتیا بر روی آنها کار میکرد از دید روحانیون برای مردم مضر و گمراه کننده بود و اینکه یک زن، به فلسفه و ریاضیات بپردازد غیرقابل تحمل بود. هیپاتیا توسط سیریل، اسقف شهر اسکندریه، متهم به جادوگری و توطئه علیه مسیحیت شد. پس در سال 415 میلادی مردم خشمگین به کلاس درس وی ریختند، وی را شکنجه کرده به میدان شهر کشیدند، لباس از تنش دریدند، سنگسارش کردند، بدنش را به فجیعترین شکل ممکن پاره پاره کرده، گوشت تنش را در آتش انداخته و خاکسترش را به رود ریختند. وی درآن زمان 45 سال داشت.

دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
با درود، آقا چی شد؟ چرا دیگه خبری
ازتون نیست، از ژوئن تا کنون هیچ چیز
ثبت نشده، لطفا نگید که سایتو بسته اید
من خیلی به این سایت دلبستگی دارم، بوک مارکش
کردهام و همش دنبال میکن، چرا، لطفا یه جوابی
بهم بدید. ز
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
با درود. سپاس از علاقه و محبت شما. فعلاً می توانید در ادرس زیر نوشته های مرا پیگیری کنید تا زندگی کمی مهربان تر شود و بتوانم کمی بنویسم. ممنون از شما:
https://cafejafang.wordpress.com
لایکلایک
Thank for reply, happy holiday to you all. Zargol
لایکلایک
همیشه روزگار غریبی بوده و خواهد بود نازنین
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
لعنت بر ادیان کثیف الهی و هواداران این دینهای پلید.
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
چه ها که بر سر بشریت نیاوردن با دین
این نوشته ها کوچکترین و گوشه هایی ریز از جنایت هاییست که حاکمان و روحانیان و پیشوایان دین به بشریت و نواندیشان کردند
دین دستاویزی برای زیاده خواهی و بقای حاکمان بیسواد و بهترین وسیله برای سواری گرفتن از مردمان نادان و عوام الناس
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
باید از داستان زندگی این اشخاص درس گرفت و علت پیشرفت کنونی اروپا را در ایستادگی آنها جستجو کرد
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر
Reblogged this on یکنفر.
لایکپسندیده شده توسط 1 نفر